نخودچی
نخودچی مامان عشقم منی دوست دارم ولی ماشالله خیلی شیطون بلا شدی مامانی انرژِیم تموم شده الان بابایی بین دو پاش اسیرت کرده تا بگی بابا ولی توی چشم سفید نمی گی نخودچی مامان از بس دنبالت دویدم خسته شدم کم آوردم چقدر ماشالله شیطونی میرم تو آشپزخونه میبینم یه صدایی از زیر میز میاد میبینم تو زیر میزی میرم دستهام رو بشورم میبینم به در آویزون شدی تلفن میزنم سیم تلفن رو میکشی جارو برقی میکشم میشینی رو جارو امروز چند ثانیه تنها گذاشتمت برم حیاط و بیام اومدم دیدم اومدی سطل آشغال کنار میز خیاطی مامان رو واژگون کردی و داری با پوست کیم بازی می کنی الانم از دست بابایی فرار کردی اومدی زیر صندلی من فنچک از ساعت ٨ تا الان که ١٢ هس...
نویسنده :
مامانی
2:58